کسوف، نوشته آرتور کستلر

کسوف، نوشته آرتور کستلر

  • 160 kr
    Unit per 
Tax included.


کستلر، آرتور (۱۳۹۸). کسوف.

ترجمه‌ی گلناز غبرایی. کلن آلمان: انتشارات فروغ

از متن کتاب: «ما شلاقمان را که مجهز به گل میخ تئوری آینده‌ی بهتری است که فقط خودمان قادر به دیدنش هستیم برگرده‌ی توده‌ی نالان کشورمان فرود می‌آوریم. قوای ذخیره‌ی این نسل تحلیل رفته؛ هر چه داشته، بر سر انقلاب گذاشته، خون داده و آنچه به‌جا مانده توده‌ای گوشت قربانی نالان، کند و کودن است. آن‌ها محصول قاطعیت ما هستند. تو اسمش را می‌گذاری اخلاق زنده شکافی، من اما گاهی فکر می‌کنم که آزمایشگران، پوست خرگوش‌های آزمایشگاهی‌شان را کنده‌اند تا آن‌ها با گوشت، رگ و پی و ماهیچه‌های بی‌حفاظ در برابر تاریخ ظاهر شوند.»

:یادداشت احد قربانی دهناریبر این کتاب

برخی آثار ادبی و هنری چنان ژرف و هم‌جانبه خلق شدند و چنان ریشه انسانی و احساسی پدیده‌ای ویژه را شکافته‌اند که اثر از ویژگی بومی خود خارج شده و به توصیف جهانی و عام آن پدیده تبدیل می‌شود. رمان کسوف در این طراز اثر هنری و اجتماعی است. رمان هر چند ظاهرن درباره انقلاب اکتبر روسیه است ولی چنان به سرشت انقلاب می پردازد که بر همه زمان‌ها و مکان‌ها صادق است. کتاب توصیفی گسترده، ژرف و پرکشش از منطق انقلاب اکتبر روسیه و منطق همه انقلاب‌ها، به ویژه انقلاب‌های ایدئولوژیک است.

معرفی کتاب کسوف اثر آرتور کُستلر ترجمه‌ی گلناز غبرایی

کتاب کسوف سرنوشت شگفتی دارد. آرتور کستلر (Arthur Koestler) نوشتن کتاب را در تابستان سال ۱۹۳۹ زمانی که در جنوب فرانسه ساکن بود، شروع کرد و در سال ۱۹۴۰ در پاریس به پایان رساند. در این دوران، دوست دختر کستلر، دافنه هاردی (Daphne Hardy) با او زندگی می‌کرد. دافنه کسوف را با عنوان «تاریکی در نیمروز» (Darkness at Noon) به انگلیسی ترجمه کرد و برای ناشری بنام جاناتان کیپ (Jonathan Cape) در لندن فرستاد. این زوج چند روز بعد از ورود نیروهای آلمانی به پاریس از آنجا گریختند و نسخه اصلی کتاب گم شد. همواره، باور براین بود که نسخه آلمانی در حمله نازی‌ها از بین رفت و ترجمه دافنه هاردی، تنها نسخه بجا مانده است.

اما پس از ۷۵ سال، زمانی که یک دانشجوی ادبیات آلمانی، ماتیاس وسل (Matthias Weßel) در سال ۲۰۱۵، برای پایان‌نامه دکترای خود در دانشگاه کسل (Kassel) پژوهش می‌کرد، نسخه اصلی دست‌خط آلمانی کستلر را در بایگانی کتابخانه مرکزی زوریخ پیدا کرد. با پیدا شدن نسخه اصلی، این اثر هنری اجتماعی، یکبار دیگر در دنیای ادب و سیاست غرب مطرح شد.

موضوع کتاب برای بسیاری از ما ایرانیان آشنا و شبیه سرنوشت ماست. ماهیت حکومت تمامیت‌خواه، شیوه برخورد آنها با مردم، شخص اول، زندان، شکنجه، تواب‌سازی، چگونگی تحول  فعالان سیاسی و تغییر ماهیت مبارزان پیرو یک ایدئولوژی، از جمله موضوعات کتاب است.

با اتهامات ساختگی نیکلای روباشف از سوی نظامی که که خود در برپایی آن فعال بود، به مرگ محکوم می‌شود. در سلول‌های همسایه او هم دشمنانش، هم دوستانش و هم بستگانِ دوستانش زندانی هستند.

او به یاد می‌آورد که خود دیگران را لو داد و باعث نابودی آنها شد. همچنین به این فکر می‌کند که رهائی و گسستن او از نظام، پدیده‌ای درونی و تدریجی بود نه نمودی ناگهانی و بیرونی. روباشف با احساس همدردی و هم‌احساسی (empathy) بی‌نظیری که در سیاسیون و سیاستمداران وجود ندارد، خود را به جای دیگران می‌گذارد و از دریچه چشم آنان به جهان اطراف می‌نگرد. او فعالانه می‌کوشد معمای اعتقادات سیاسی و عملکرد خود را دریابد. بعد از دوران طولانی شکنجه روحی و جسمی از یک شکنجه‌گر که همرزم سابق وی بود و از یک شکنجه‌گر دیگر که بعد انقلاب متولد شد، سرانجام زیر متن دیکته شده‌ی اعترافات ساختگی و پوچ را امضا می‌کند و مجازات می‌شود.

کسوف در سال ۱۹۴۰ نوشته شد. در دورانی که حکومت‌های تمامیت‌خواه بر بخش‌هائی از اروپا حکومت می‌کردند و هنوز توهمی بزرگ بر بخشی از روشنفکران اروپا و جهان درباره ماهیت حکومت استالین مسلط بود. این اثر یکی از رمان‌های برجسته سیاسی قرن بیستم در طراز «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» اثر الکساندر سولژنیتسین و «مزرعه حیوانات» جورج اورول است.

برخی آثار ادبی و هنری چنان ژرف و هم‌جانبه خلق شدند و چنان ریشه انسانی و احساسی پدیده‌ای ویژه را شکافته‌اند که اثر از ویژگی بومی خود خارج شده و به توصیف جهانی و عام آن پدیده تبدیل می‌شود. رمان کسوف در این طراز اثر هنری و اجتماعی است. رمان هر چند ظاهرن درباره انقلاب اکتبر روسیه است ولی چنان به سرشت انقلاب می پردازد که بر همه زمان‌ها و مکان‌ها صادق است. کتاب توصیفی گسترده، ژرف و پرکشش از منطق انقلاب اکتبر روسیه و منطق همه انقلاب‌ها، به ویژه انقلاب‌های ایدئولوژیک است. اثری است فشرده، سنجیده، روشنگر و یک شاهکار ضدتمامیت‌خواهی.

در کتاب هیچ جا نامی از شوروی و یا روسیه نمی‎آورد ولی همه شواهد گواه آن است که کتاب  درباره انقلاب اکتبر و انقلابیون بلشویک است:

کتاب چند ماه پس از دادگاه‌های مسکو نوشته شده است. همان دادگاهایی که ژوزف استالین همرزمان لنین شخصیت‌هایی چون گریگوری زینوویف، لو کامنف، گئورگی پیاتاکوف، کارل رادک، نیکلای بوخارین، آلکسی رایکوف و ... را به جرم همکاری با قدرتهای غربی برای ترور استالین و بازگردانی سرمایه‌داری به روسیه، محکوم و اعدام کرد.

نظام‌ و رهبری، شخص اول، که آرتور کستلر توصیف می‌کند برای ما ایرانیان بسیار قابل لمس است. رهبرانی که هم قانونگذارند، هم مجری قانون و هم فراتر از هر قانون و اخلاق. ما هم موازی دادگاه‌های مسکو را در ایران داریم، آیت الله شریعتمداری، قطب زاده، بنی صدر، امیر انتظام، آیت الله منتظری و . . . از بنیانگذاران انقلاب و مغضوب انقلابیون برای حفظ قدرت تمامیت‌خواه و ابقای شخص اول هستند.

شباهت بسیار زیاد قهرمان داستان نیکلای روباشف با نیکلای بوخارین.

کتاب چند ماه پس از استعفای نویسنده از حزب کمونیست نوشته شده است.

خواندن این اثر را به همه کسانی خواهان درک بهتر و بیشتر ساز و کار نظام تمامیت‌خواه و مهره‌های کلیدی آن هستند، توصیه می‌کنم. و یا کسانی مثل ما که از برآمدن نظامی تمامیت‌خواه حمایت کردند و بعد مغضوب آن شدند.

کتاب از سوی دیگر سرگذشت و زبان‌حال رزمندگان جامعه سوسیالیستی در شوروی است که شباهت زیادی با سرنوشت رزمندگان استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی در ایران (چه چپ و چه مسلمان) دارد. نظام آرمانی که با نویدها و امیدهای فراوان با فداکاری، گذشت و عشق خیل رزمندگان بر پا می‌شود و به زودی نشان می‌دهد که نه توان عملی کردن آن نویدها را دارد و نه شایسته و درخور آنهمه عشق بود.

شیفتگان و رزمندگان آرمان‌های پیشین، دیگر هیچ نشانی از آن نویدها  در زیر چرخ نابودکننده‌ی پاکسازی‌ها، پاپوش درست‌کردن‌ها، قتل‌ها، دسیسه‌ها، دروغ‌ها و تملق‌های در باره رهبر یا شخص اول در عین نابودی کامل زندگی مادی و معنوی مردم، نمی بینند. رزمندگان پیشین و آسیب دیدگان جنگ‌های فرساینده داخلی، اگر نابود نشدند، در زندان‌ها و یا در تبعیدگاه می‌پوسند و یا در رنج و زیر فشار تنگدستی مادی پودر می‌شوند.

ساختار، سازوکار و کارکرد حکومت‌های توتالیتر مشترک است، خواه چپ باشد، خواه مذهبی، خواه فاشیست: زندگی دوگانه خانه و خیابان، سانسور دائمی، دروغ‌پراکنی دائمی، حذف دائمی، ممنوع القلم، ممنوع التصویر، ممنوع سخن کردن دائمی، ریزش پیوسته و تنگ شدن دائمی حلقه خودی به موازات همه اینها، عریان‌تر شدن، وقیح‌ترشدن و خشن‌تر شدن سرکوب‌ها و دروغ‌ها.

کتاب یکی از برجسته‌ترین ادبیات زندان، شکنجه (روحی و جسمی)، بی‌خوابی، بی‌غذائی، بی‌آبی، شکستن تدریجی شخصیت و تواب‌سازی است. بی‌شک از تجربه شخصی و عینی نویسنده از زندان‌های فاشیست‌ها الهام گرفته شده است.

این اثر ارزشمند را چند نفز از مترجمان عزیز ما ترجمه کردند. من به دو دلیل ترجمه بانوی فرزانه و فرهیخته گلناز غبرائی را ترجیح می‌دهم:

الف) ترجمه زمانی موفق می‌شود که مترجم هم به زبان مبدا و هم به زبان مقصد عمیقن مسلط باشد و مترجم هم فرهنگ مبدا و هم فرهنگ مقصد را ژرفن بشناسد، ترجیحن در هر دو فرهنگ زندگی کرده باشد. خانم گلناز غبرائی این هر دو شرایط را به نحو احسن دارد.

ب) ترجمه‌های چاپ ایران از تیغ سانسور ممیزان و خودسانسوری مترجمان زحمتکش ما گذشته است و واژه‌ها و معال‌های توصیفی رهبر، شخص اول و نظام تمامیت‌خواه گاه گمراه‌کننده انتخاب شده است. (اگر به ترجمه خانم گلناز غبرائی دسترسی ندارید، خواندن ترجمه‌های چاپ ایران با توجه به محدویت مترجمان عزیز، توصیه می‌کنم).

مشخصات کتاب:

عنوان کتاب به آلمانی Sonnenfinsternis و به انگلیسی Darkness at Noon است. ترجمه فارسی خانم غبرائی از متن آلمانی که به‌ تازگی پیدا شده، صورت گرفته است:

کستلر، آرتور (۱۳۹۸). کسوف. ترجمه‌ی گلناز غبرایی. کلن آلمان: انتشارات فروغ

این کتاب، تا آنجا که من می‌دانم، پنج بار از روی ترجمه‌های انگلیسی و فرانسه با عنوان «ظلمت در نیمروز»  به فارسی برگردانده شده‌است: نخستین بار در سال ۱۳۳۰ توسط علی‌اصغر خبره‌زاده از زبان فرانسه، دومین بار در سال ۱۳۳۱ توسط ناصرقلی نوذری، سومین بار در سال ۱۳۶۱ توسط محمود ریاضی و علی اسلامی، چهارمین بار در سال ۱۳۸۰ توسط اسدالله امرایی (نشر نقش و نگار) و پنجمین بار توسط مژده دقیقی (ترجمه و نشر ماهی) در سال ۱۳۹۲.

ترجمه روان و شیوای گلناز غبرایی تنها ترجمه از زبان اصلی است. خواندن این کتاب، کیفرخواست کوبنده علیه همه حکومت‌های تمامیت‌خواه را به همه دشمنان تمامیت‌خواهی توصیه می‌کنم تا در مبارزه با تمامیت‌خواهی به آسیب‌شناسی (Pathology) تمامیت‌خواهی مجهز باشند.