آخرین فرصتِ گل
ناشر: نشر باران
تعداد جلد: یک جلد
ویرایش اول: 2016
وزن: 960 گرم
این مجموعه با تلاش مهدی اصلانی، زندانی سیاسی سابق و یکی از جان بهدربردگان کشتار جمعی زندانیان در سال ۱۳۶۷، جمعآوری شده است. از او پیشتر کتابی حول همین موضوع با نام «کلاغ و گل سرخ« منتشر شده بود.
مهدی اصلانی اما کار جدیدش را یک کار گروهی میداند که با تلاش جمعی گروهی بزرگ آفریده شده است، از خانوادههای اعدامشدگان گرفته تا طراح و صفحهآرا و نیز دوستانی که با پیشخرید کتاب بخشی از هزینهسنگین چاپ رنگی آن را تقبل کردند.
عنوان کتاب را از شعری از احمد شاملو وام گرفته است، «میخواهم خواب اقاقیاها را ببینم/ در آخرین فرصت گل». آن را چسبانده روی جلد یک کتاب که شامل ۱۳۷ اثر است، دستنوشتهها، وصیتنامهها، مجسمهها و نقاشیهایی است که زندانیان دهه ۶۰ از خود به یادگار گذاشته اند. مهدی اصلانی ماه ها بود که منتظر نهایی شدن طرح و عنوان جلد بود و حالا در سالگرد اعدام مخالفان جمهوری اسلامی در تابستان ۶۷ و به یاد اعدامیان دهه ۶۰، کتابش را روانه بازار کرده است. جرقه گردآوری آثار اعدامشدگان نخستین دهه حکومت جمهوری اسلامی برای این نویسنده در شصتمین سالگرد هولوکاست و در اردوگاه داخائو آلمان زده شد. وقتی با همراهی دوستی قدم به یکی از «مخوفترین قتلگاههای جهانی» گذاشت و با توریستها و جمعی از بازدیدکنندگان مواجه شد که برای ثبت تصویر و فیلم از پیرزنی که روی صندلی ویژه معلولان توسط پرستارش به این سو و آن سور برده میشد، سبقت میگرفتند: «هیچکس در پی کشف مفهوم کلمات برآمده از دهان پیرزن نبود. ثبت خود با سندی زنده. بغضی غریب گلوگیرم شد و پرسشهایی افزون از حد. آیا چرخش روزگار موقعیتی مشابه ماریا به هزاران جانبهدربرده تبعیدی ارزانی خواهد کرد؟ آیا در کهنسالی احتمالیمان، سوژه عکس توریستها خواهیم شد؟ آیا ماریا و بازدیدکنندگان داخائو میدانند نسل باقیمانده از شیرزنانی که به تابوتهای ابداعی حاج داوود رحمانی "نه" گفتند، روزگاری بر صندلی چرخدار ویژهی معلولان در اوین و گوهردشت، اسرار هویدا کنند. به گوهردشت برگشتم و راهروهای مرگاش. سرنوشت آنهمه چشمبند بیصاحب، دمپاییهای پلاستیکی و انبوه چشمبندهای بیچشم.» در «آخرین فرصت گل» آثار وصیتنامههای ۱۷ بهایی نیز به ثبت رسیده که وصیتنامههای ۷ تن آنها پیشتر برای اولینبار در ایرانوایر منتشر شد. اصلانی اگرچه با زندانیان بهایی همسلول نبوده اما برای ایرانوایر روایت میکند: «هنگامی که در گوهردشت گذران حبس میکردم، تعدادی از بهاییان سرموضعی و عمدتا کهنسال را در هواخوری بندی که مشرف به بند ما بود میدیدم. کسانی که شرط آزادیشان اعلان انزجار در نشریات کثیرالانتشار و امضای انزجارنامه از "فرقه ضاله" بود و اینان بدین تباهی تن نمیدادند. حکومت اسلامی نظامی است همهکش و به یک معنا غیرقابل اصلاح. من نمیتوانستم و نمیبایست چشم بر این همه بربندم. تلاش کردم تنها وامدار حقیقت باشم و آنچه اتفاق افتاده است». در میان دیگر آثاری که در این کتاب منتشر شده، تنها یک اثر از سران حکومت پهلوی موجود است؛ وصیتنامه فرخرو پارسا، وزیر آموزش و پرورش حکومت پهلوی.
به نقل از دویچه وله و ایران وایر
بیشتر در باره کتاب: http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=74391
حاصل تلاشِ اين بارِ مهدى اصلانى تكاندهندهتر است. گرچه با همهى پيگيرى، تنها توانسته نامه يا وصيتنامهى ١٣٧ زندانى اعدام شده را بيابد اما همين تعداد كه در مقابل هزاران زندانى سياسى و عقيدتى و قومى كه در چهار دههى خونبار حكومت ملايان پرپر شدهاند اندك به نظر مىرسد، چنان چنگ بر دل انسان مىاندازد كه خواندش به راحتى ممكن نيست
درست ده سال پيش، مهدى اصلانى در يك همكارىِ پربار با مسعود نقرهكار، كتاب "جنگل شوكران" را منتشر كرد كه تلاشى بود مسئولانه در حفظ تنها اسنادى كه مىتوانست از يك زندانى اعدام شده در جمهورى جهالت اسلامى، به بيرون از ديوار بلند زندان آورده شود؛ نامه به خانوادهها، و در نهايت وصيتنامهها.
در همانسال، در مطلبى در معرفى آن كتاب در وبلاگ شخصىام "از دور بر آتش" به نكتهاى اشاره داشتم كه مىخواهم در معرفى كتاب تازه او "آخرين فرصت گل" با تاكيد تكرارش كنم:
"اصلانی تا کنون بیشترین تلاش را در اين زمینه، به ویژه در زمینه جنایت فراموش ناشدنی اعدامهاى تابستان ٦٧، کرده است. سهم او در این مورد، به اعتقاد من، بیش از افشای این فاجعه، در این واقعیت نهفته است که اصلانی اولین کسی از جانبهدربردگانِ این کشتار عظیم بود که مسئولانه پا پیش نهاد و در مقالاتی که در مجله "آرش" با امضای "شامیت" نوشت و سخنرانیهای بسیاری که ترتیب داد و مصاحبههای فراوانی که با رادیوهای فارسیزبان داشت راه را برای دیگر جانبهدربردگان باز کرد تا بدون نگرانی از این پرسش آزارنده که پس خود آنها چگونه جان به در بردهاند، پا پیش بگذارند و از آنچه بر آنها و دیگران در آن روزهای خون و وحشت رفته است حرف بزنند."
حاصل تلاشِ اين بارِ مهدى اصلانى اما تكاندهندهتر است. گرچه با همهى پيگيرى، تنها توانسته نامه يا وصيتنامهى ١٣٧ زندانى اعدام شده را بيابد اما همين تعداد كه در مقابل هزاران زندانى سياسى و عقيدتى و قومى كه در چهار دههى خونبار حكومت ملايان پرپر شدهاند اندك به نظر مىرسد، چنان چنگ بر دل انسان مىاندازد كه خواندش به راحتى ممكن نيست.
خودش در مقدمهمانندى از دشوارى كارش مىنويسد:
"بسيارى از آثار قلمى و وصيت نامههاى برجا مانده به امانت خانوادهها سپرده شده است. در اين ميان هستند خانوادههائى كه اين خطيادگارها را به عنوان ميراث خصوصى تلقى مىكنند و از انتشار آن پرهيز دارند... از شمارى از اعدام شدگان به تقريب هيچ برجاى نمانده است. به عنوان نمونه از كشتار تابستان ٦٧ هيچ وصيتنامهاى به دست نياوردهام. يا به قرارى كه مطلع هستم به اكثر تيربارانشدگان ماجراى موسوم به "كودتاى نوژه" در شب اعدام، فرصت وصيتنامهنويسى داده شده، اما متاسفانه با تمامى تلاشهايم به هيچيك دسترسى پيدا نكردم." ص ١٦
گاهی شنیدهایم که خیلیها، حتی در میان مخالفین رژیم در خارج از کشور، پرداختن به مقوله کشتارهای رژیم اسلامی را مسئلهای ضروری نمیشناسند و پیشنهادشان دنبال نکردن ماجراست. حتی اگر این پیشنهاد نه بهدلیل حمایت غیرمستقیم از رژیم بلکه از روی ناامیدی به نتیجه بخشیدن اینگونه تلاشها باشد، باز باید از آنان پرسید: اگر نسل ما که شاهد این جنایات بوده آگاهیهایش را به نسلهای آینده منتقل نکند چه کسی این وظیفه را باید به دوش بکشد؟ کارِ سترگی که "ایران تریبیونال" در دو نشستِ چشمگیرش در لندن و لاهه، در ثبت و ظبط تجربیات تلخِ شاهدان عینی کشتارهای زندانیان سیاسی در ایران انجام داده، بیتردید موثرترین سندی است که در فردای آزادی ایران برای محاکمهی آمرین و عاملین این کشتارها به کار خواهد رفت. نگاه به امروز نکنید که پورمحمدی وزیر دادگستری رژیم اسلامی به کشتار تابستان ٦٧ افتخار می کند. تاریخ یک ملت از دیروز شروع، و به امروز ختم نمیشود. آیا بعید میدانید جنایتکار آبروباختهای همچون قاضی مرتضوی که برای فرار از مجازات در یک جنایت بخصوص در مورد فرزند یکی از نزدیکان بیتِ خامنهای امروز ناچار به عذرخواهی شده، در فردائی که در پیش است به ریختن خون زهرا کاظمی و صدها آزادهی دیگر اعتراف کند؟
وقتی سالیانِ سال پیش، کسانی مثل اصلانی به عنوان شاهد عینی از کشتار ٦٧ حرف زدند خودشان هم امید نداشتند روزی نواری همچون نوار آیت الله منتظری منتشر شود که راهی برای حاشای این کشتار برای دست اندرکاران آن باقی نگذارد. و دست اندرکاران این کشتار فقط اعضای هیئت مرگ نبودهاند. تمامی سران رژیم، بویژه همسفرههای سید احمد خمینی، مثل خامنهای و رفسنجانی، نقشِ تعیینکننده در این جنایات داشتهاند. وگرنه پروژهی خلع منتظری از ولایتعهدی خمینی به خاطر مخالفتش با این اعدامها را اینچنین با موفقیت پیش نمیبردند. دعوای امروز خامنهای و رفسنجانی که توجیهی شده برای بخشی از مخالفین رژیم در خارج از کشور تا زیرکانه سعی در تطهیر چهرهی رفسنجانی کنند قصه درازی است که در این مختصر نمیگنجد. از کتاب دور نیافتم!
مهدی اصلانى آگاهانه، و مسئولانه، هيچ قربانى را به خاطر تعلقش به اين يا آن گرايش سياسى و قومى و دينى ناديده نگرفته و چنانچه سندى در اختيارش بوده در اين كتاب آورده است؛ از مقامات رژيم گذشته گرفته تا كوشندگانى متعلق به جريانهاى متعدد چپ و مذهبى و قومى در ايران.
آنچه در اين كتاب ثبت شده چيزى نيست كه خلاصهپذير باشد. هر كجايش را كه باز كنيد و هر سطرى از هر كسى را كه بخوانيد به تمامى قصهى رژيمى را مىشنويد كه جز خون و شلاق و گلوله و طناب دار نمىشناسد. ولى هيچیک از اين لغات که مشخصهى رژيم اسلامىاند، در اين نوشتهها نيست. انسانهائى صبور با قلمى كه مستقيما از قلبشان فرمان مىبرده به سادگىِ تمام با عزيزانشان خداحافظى كردهاند. گوئى دارند به سفرى كوتاه مىروند و بيش از آنكه عزيزانشان را دلنگران كنند، خود دلنگرانِ بازماندگانشان هستند.
ناصر اخوان، (فدائى، ١٦ آذر)
همسر خوبام، با بيشترين سلامها و بهترين آرزوها براى تو. راستى كه وقتى شيطنتهاى زيبا و شادابىِ آيدين را مىبينم كه براى خندههايش پايانى نيست و چنان با شبنم و بچههاى ديگر خوش و تيزپا مىدود كه انگار جهان را به مهمانىِ ساده شان دعوت مىكنند، من پارهاى از وجود تو را مىببينم.
يوسف آليارى، (راه كارگر)
مادر، آرزو داشتم بهت برسم و شادمانت كنم ولى مىبينى مقدور نشد و مىدانى اين مرگى خودخواسته است. روى همهتان را مىبوسم و آرزو دارم با همديگر مهربانتر باشيد.
فرخرو پارسا، (وزير سابق آموزش و پرورش)
وصيتى ندارم زيرا كه اموال زيادى ندارم و آنچه دارم مصادره شده است... دادگاه بين زنان و مردان تفاوت زيادى مىگذارد كه اميدوارم آتيه براى زنان بهتر از اين باشد. پولى را كه در زندان دارم بين زندانيان قسمت كنيد.
رضا عصمتى، (كومله)
پسرم تو ديگر بزرگ شدهاى و بايد خواندن و نوشتن را خوب ياد بگيرى. بدون اينكه مامان را اذيت كنى. مثل يك شاگرد خوب كنارش مىنشينى و نوشتن را خوب ياد مىگيرى تا اينكه سال ديگر خودت براى بابا نامه بنويسى و بگوئى كه چه چيزها ياد گرفتهاى و بنويسى كه مامان را چقدر دوست مىدارى. پسرم براى بابا مرتب نامه بنويس و تا زمانى كه خودت ياد نگرفتهاى از مامان بخواه تا حرفهائى را كه براى بابا دارى بنويسد.
حسين خاندل، (بهائى)
وصيت مىنمايم چنانچه پس از اداء قروض اينجانب، سرمايهاى باقى بماند، اختيار آن با همسرم پوران حبيبى (خاندل) مىباشد كه براى بزرگ كردن بچههايمان مينا و مهدى و مينو و نوزادى كه در ماههاى آينده به دنيا مىآيد خرج نمايد. خداوند به او و خانوادههايمان صبر جميل عنايت فرمايد كه تحمل اين ظلم و بىعدالتى را داشته باشند كه ما جمع بىگناه را بدون دخالتى در امور سياسيه به جرم رابطه با صهيونيسم اعدام مىنمايند.
احترام كارگر، (مجاهد)
به نام خدائى كه از اويم و به سوى او باز مىگردم... مادر و پدر عزيزم تا آنجا كه مىتوانيد برايم اشك نريزيد و صبور باشيد. اميدوارم كه خداوند دريچه رحمتش را به روى همه شما بگشايد. سلام مرا به همه دوستان برسانيد.
كاميار كريمى، (فدائى اقليت)
در اين عمر كوتاهم شايد در زندگى ديگران تاثيرم آنچنان نبوده است. البته من به عنوان يك فرد در جامعه آن چنان مهم نيستم كه شما. با كمبود و نبود من براى همه شما صبر و حوصله مىخواهم. البته اين حكم براى ما خيلى سنگين است، وليكن حقيقت از اين حرفها خيلى بزرگتر است.
فرزاد دادگرى، (تودهاى)
پيام و پيمان خوب، ناناز عزيزم... شما چقدر قشنگ نامه مىنويسيد و عجب سروزبونى داشتيد و داريد! با همين سروزبون سر مرا كلاه گذاشتيد ديگه!! واقعا كه عجب زلزلههائى هستيد! مىدونيد ارديبهشت نزديكه و من هروقت به اون لحظات زيبا و شيرينى كه در كنار شما بخصوص در چنين روزها و ماههائى داشتم فكر مىكنم، مىبينم براى هر روز و هر روزش بايد جشن بگيرم.
اگر بخواهم به اين نمونهبردارى ادامه بدهم بايد تمام كتاب را بازنويسى كنم!
و نكته آخرم اين است: كتاب به شكل نفيسى شكل گرفته و طراحى و نوع كاغذ و چاپ آن در ميان كتابهاى منتشر شده در خارج از كشور بىنظير است. ضمن آفرين گفتن به صفحهآرائى و صحافىِ ممتاز كه شايستهى اين كتاب ماندنى است، توصيهام اين است كه يك چاپ معمولى و در نتيجه ارزان قيمت هم از كتاب منتشر شود تا امكان خريد آن براى همگان فراهم آيد. حیف است این کتاب به دلیل گرانیِ قیمت در دسترس هموطنانمان نباشد.
دستم نمىرود اين معرفى را ببندم و فرازى از وصيتنامهى دوستی که صدای والایش در طنابِ مرگاندیشان اسلامی خفه شد، یعنی نويسنده و شاعر برجسته محمد مختارى، را در اينجا نياورم:
من فقط یک شاعر و نویسندهام. مستقل از هر گروه و دستهای، از هر دولت و برنامه و سیاستی. خواهان آزادی و عدالتِ تفکیک ناپذیرم برای آدمی، به ویژه برای مردم این مرز و بوم که با همه نابسامانیها و پلشتیهایش، با همه مظلومیتها و ستمگریهایش، با همه اضطرابها و امیدهایش، با ناکامیها و آرزوهای کوتاه و بلندش، زادگاه من است.... تحمل این سنگینی ناگزیریِ من بود. پس سبک بگیرید نبودنم را. نشاط کنید که در زندگیم به اندازه کافی اندوهگینتان داشته ام. چشم به آرامش شما دوختهام. مواظب هم باشید. بخندید اگر