دانشگاه زیرزمینی بهائیان ایران
Tax included.
دانشگاه زیرزمینی بهائیان ایران
بهمن احمدی امویی
با پیشگفتار: فریدون وهمن
نشر باران، سوئد
چاپ اول: 2021 (1399)
شابك: 7-01-88653-91-978
طرح جلد و صفحهبندی: شهزاد هوشنگی
The Bahai secret university
Bahman Ahmadi Amoei
Formgivning: Shahzad Hoshangi
Omslag: Ateljé Baran
Bahman Ahmadi Amoei
Formgivning: Shahzad Hoshangi
Omslag: Ateljé Baran
ISBN: 978-91-88653-01-7
Baran Förlag
www.baran.se
info@baran.se
Tel: +46 8 88 54 74
Baran Förlag
www.baran.se
info@baran.se
Tel: +46 8 88 54 74
در این کتاب بهمن احمدی امویی به گفتگو با چند همبند خود در زندان رجائی شهر کرج پرداخته است؛ گفتگو در مورد پدیدهای که آگاهی بر آن سخت تعجّب او را برانگیخته، یعنی چرایی و چگونی ایجاد یک دانشگاه زیر زمینی در ایران توسط بهائیان.
بهمن احمدی امویی در مقدمه کتاب می نویسد: برای من مواجه شدن با جامعه بهائی ایران به دو دوره تقسیم میشود قبل و پس از سال ۱۳۸۸ و کودتای اقتدارگرایان حاکم بر ایران علیه مردم. تا پیش از آن در دو سه مورد با جمله «فلانی بهائی است» و یا ˮبا یک بهائی ازدواج کرده” را شنیده بودم و برایم هیچ مفهومی نداشت. به این معنا که فرقی برایم نداشت که کسی سنّی باشد یا ارمنی و یهودی و یا بهائی. در خوزستان و یک محیط کارگری رشد کردم. در خوزستان مدارای مردم و تحمل مخالف، دست کم در حوزه مدهبی در مقایسه با بقیه کشور در سطح قابل قبولی قرار دارد. البته بهتر است بنویسم قرار داشت. گاه میشد در یک محله و دو سه خیابان دید که خانوادههای ارمنی، یهودی، زرتشتی، بهائی و ترک و کرد و لر و فارس و عرب با هم زندگی میکنند و از قضا خوب هم زندگی میکردند. آنقدر خوب که هنوز برای من یک رویا است که دوباره به آن حال و هوا برگردم. رویایی بی سرانجام و نشدنی.
چهار سال دانشگاه را در بابلسر مازندران گذراندم. شهری که تعداد بهائیهای آن در آن زمان قابل توجه بود. یادم است که در بارهء یکی از هم کلاسیهایمان میگفتند که با یک دختر بهائی ازدواج کرده است. این همهء برخورد من با بهائیان در زندگی واقعی و روزمرّه بود. البته کتابهایی در مورد آنها خوانده بودم و اطلاعاتی هم در باره وضعیت آنها در جامعه ایران در حدود ۲۰۰ سال اخیر داشتم. با وجود این که گرایشهای مذهبی دارم اما تربیت پذیرش مخالف و مدارا که در خوزستان آموختم هرگز نگاه منفی نسبت به آنها را در من برنیانگیخت.
از سال ۱۳۷۴ وارد جرگه و شغل روزنامه نگاری شدم. به قول مطبوعاتیها خوره خبر بودم و تقریبا همه خبرها را میخواندم.اما هرگز چیزی در باره بهائیان در این خبرها ندیدم. بهتر است بنویسم من ندیدم.تا این که سال ۱۳۸۸ شد و آن رویداد تاریخی روی داد. در ۳۰ خرداد دستگیر شدم و بعد از چند ماه به بند عمومی رفتم. در آنجا برای نخستین بار با افرادی روبرو شدم که میگفتند جرمشان بهائی بودن است و من باور نمی کردم. خب! بهائی هستید، چه کار کردید؟ و پاسخ هیچ را که میشنیدم با خودم میگفتم مگر ممکن است کسی را به خاطر بهائی بودن دستگیر کنند و حکم زندان هم به او بدهند.برایم باور پذیر نبود. دست کم این طور به نظر میرسید که باورش سخت است. تا این که مرتب تعداد اینها بیشتر و بیشتر شد میگفتند دانشجو هستیم و من تصور میکردم در مسایل مربوط به جنبش دانشجویی فعال بودند و از این بابت طبیعی بود که در زندان باشند.مثل خیلی دیگر از دانشجویان. بعد چند نفر را دیدم که جرمشان فعالیت در دانشگاه بهائیان بود.
برای اولین بار با موضوعی به نام مسئلهء بهائیان ایران روبرو میشدم. تا قبل از آن اطلاعی از آن نداشتم. بعدها به این نتیجه رسیدم که بخش مهمی از این بیخبری جامعه ایران از وضعیت آنها، در کم کاری خودشان و بی توجهی به اطلاع رسانی و تلاش برای حل مشکلاتشان از طریق گفتگو با حاکمیت است. چیزی که خودشان هم قبول دارند. وقتی روزنامه نگاری چون من از اوضاع و احوال زندگی آنها و مسایل و مشکلاتشان بی خبر است، بقیه جامعه در شرایط بدتری قرار دارند.البته با رایج شدن اینترنت و فضای مجازی دیگر از کسی پذیرفته نیست بهانه ندانستم و بی اطلاع بودن را پیش بکشد.
چهار سال دانشگاه را در بابلسر مازندران گذراندم. شهری که تعداد بهائیهای آن در آن زمان قابل توجه بود. یادم است که در بارهء یکی از هم کلاسیهایمان میگفتند که با یک دختر بهائی ازدواج کرده است. این همهء برخورد من با بهائیان در زندگی واقعی و روزمرّه بود. البته کتابهایی در مورد آنها خوانده بودم و اطلاعاتی هم در باره وضعیت آنها در جامعه ایران در حدود ۲۰۰ سال اخیر داشتم. با وجود این که گرایشهای مذهبی دارم اما تربیت پذیرش مخالف و مدارا که در خوزستان آموختم هرگز نگاه منفی نسبت به آنها را در من برنیانگیخت.
از سال ۱۳۷۴ وارد جرگه و شغل روزنامه نگاری شدم. به قول مطبوعاتیها خوره خبر بودم و تقریبا همه خبرها را میخواندم.اما هرگز چیزی در باره بهائیان در این خبرها ندیدم. بهتر است بنویسم من ندیدم.تا این که سال ۱۳۸۸ شد و آن رویداد تاریخی روی داد. در ۳۰ خرداد دستگیر شدم و بعد از چند ماه به بند عمومی رفتم. در آنجا برای نخستین بار با افرادی روبرو شدم که میگفتند جرمشان بهائی بودن است و من باور نمی کردم. خب! بهائی هستید، چه کار کردید؟ و پاسخ هیچ را که میشنیدم با خودم میگفتم مگر ممکن است کسی را به خاطر بهائی بودن دستگیر کنند و حکم زندان هم به او بدهند.برایم باور پذیر نبود. دست کم این طور به نظر میرسید که باورش سخت است. تا این که مرتب تعداد اینها بیشتر و بیشتر شد میگفتند دانشجو هستیم و من تصور میکردم در مسایل مربوط به جنبش دانشجویی فعال بودند و از این بابت طبیعی بود که در زندان باشند.مثل خیلی دیگر از دانشجویان. بعد چند نفر را دیدم که جرمشان فعالیت در دانشگاه بهائیان بود.
برای اولین بار با موضوعی به نام مسئلهء بهائیان ایران روبرو میشدم. تا قبل از آن اطلاعی از آن نداشتم. بعدها به این نتیجه رسیدم که بخش مهمی از این بیخبری جامعه ایران از وضعیت آنها، در کم کاری خودشان و بی توجهی به اطلاع رسانی و تلاش برای حل مشکلاتشان از طریق گفتگو با حاکمیت است. چیزی که خودشان هم قبول دارند. وقتی روزنامه نگاری چون من از اوضاع و احوال زندگی آنها و مسایل و مشکلاتشان بی خبر است، بقیه جامعه در شرایط بدتری قرار دارند.البته با رایج شدن اینترنت و فضای مجازی دیگر از کسی پذیرفته نیست بهانه ندانستم و بی اطلاع بودن را پیش بکشد.