شام آخر
Tax included.
شام آخر
سرور کسمایی
نشر باران، سوئد
چاپ اول: 2021 (1400)
شابك: 9-87-85463-91-978
طرح جلد و صفحهبندی: آتلیه باران
نسخه فارسی تازهترین رمان سرور کسمایی با عنوان "شام آخر" از سوی نشر باران در سوئد به بازار كتاب فارسي خارج از كشور آمده است.
این رمان هم همچون دیگر رمانهای این نویسنده، پیش از چاپ فارسی، توسط انتشارات "روبر لافون" به زبان فرانسوی منتشر شده بود.
این رماننویس، مترجم و ناشر ایرانی مقیم فرانسه، در رمان "شام آخر" به سرنوشت محکوم به اعدامی ميپردازد كه حكمش به تعلیق درآمده است، و پس از تحمل ۲۷۶۴ روز زندان، به آپارتمانی بازگشته است که پیشتر با همسرش در آن زندگی میکرده است. راوی تنها یک آرزو در سر دارد: از سرگرفتن روال زندگی گذشته از همانجایی که متوقف شده بود.
فضاي رمان در سرکوب سیاسی- اجتماعی و آسیبهای ناشی از آن، و در عین حال عشق و خاطره و خيال غوطهور است.
روزنامه فیگارو در 29 ماه مه 2020، نسخه فرانسوی این رمان را عاشقانه، پلیسی و دارای ضربآهنگی نفسگیر خواند و نوشت که نویسنده "موفق شده است با استفاده از برخی عناصر زندگی خویش رمان زیبایی بنویسد که به لحاظ گیرایی، تندی، تلخی و ریزبینی تکاندهنده است."
روزنامه اومانیته نیز به تاریخ چهارم ژوئن سال گذشته نوشت: "نویسنده با گریز به دوستیها، همیاریها و دلبستگیهای خصوصی و خلاف شرع، راه تنفسی هم باز میگذارد. گریز به ادبیات، شعر و رویا تا راوی فضای گمشده آزادی را در ساحت خیال به دست بیاورد.»
از سرور کسمایی رمانهای "گورستان شیشهای"(٢٠٠٢)، "دره عقابها، سرگذشت یک فرار"(٢٠٠٦) و "يك روز پيش از آخر زمان"(٢٠١٥) تا به امروز منتشر شده است.
رمان «دره عقابها، سرگذشت یک فرار»، برنده جایزه آسیای «انجمن نویسندگان فرانسوی زبان» شد.
سرور کسمایی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را به دو زبان فارسی و فرانسه در دبیرستان رازی تهران به پایان رساند و پس از انقلاب مجبور به ترک کشور شد.
در پاریس، به تحصیل زبان و ادبیات روسی پرداخت و در سال ۱۹۸۷ برای ادامه تحصیل در رشته تئاتر به مسکو رفت. در بازگشت، علاقه او به تئاتر باعث شد تا او در زمینه ترجمه شفاهی و کتبی تئاتر روسی تخصص پیدا کند. از سال ۱۹۹۰، همچنین مدتی به پژوهش در ادبیات شفاهی وضبط و گردآوری موسیقیهای مردمی تاجیکستان و نیز موسیقی سنتی و محلی ایرانی پرداخت.
در سال ۲۰۰۰ میلادی، با برگزاری همایش « ادبیات معاصر ایران» در تئاتر ادئون پاریس، مجموعهای از هفت قصه از هفت نویسنده ایرانی به نام «باغ های تنهایی» را در انتشارات «هزار و یک شب» به زبان فرانسه منتشر ساخت.
در سال ۲۰۰۲، اولین رمانش « گورستان شیشهای» به زبان فرانسه در انتشارات معتبر آکت سود به چاپ رسید. در همین سال کلکسیون «چشم اندازهای زبان فارسی» را در همان انتشارات پایه گذاری کرد. از جمله کتابهایی که تا به امروز در این کلکسیون به ترجمه خود او به چاپ رسیده است میتوان از «رفتن، ماندن، بازگشتن» شاهرخ مسکوب و «دایی جان ناپلئون» ایرج پزشکزاد نام برد.
لنگهدر کوچک دروازهی بزرگ باز میشود. بیرون، آب زیر لاستیکِ خودروهایی که با نزدیک شدن به سرعتگیرها آهسته میرانند، شره میکند. هوا هنوز روشن نشده و آسفالت خیس در پرتوی نور اتومبیلها برق میزند. 2764 روز از هنگامی که با دست و چشم بسته به قلعهی پای کوه آوردندم، میگذرد.
شیب تند جاده قدمهای ناتوانم را به دنبال خود میکشد. عادت راه رفتن از سرم افتاده است، اما از سرعتم نمیکاهم. بیهدف و بیمقصد، ولی با شتاب پیش میروم. به کجا؟ به دیدار کی؟ سوسوی چراغهای شهر در دوردست و بوی خاک بارانخورده زندگی سابقم را به خاطرم میآورد. چه نقشهها که در شبهای دراز بیخوابی نکشیدهام! شتابان خودم را به سرازیری جاده میسپارم تا هرچه زودتر از پای دیوارهای بلند قلعه دورم کند.
با صدای بوق ماشین از جا میپرم. از لب آسفالت کنار میکشم و پایم در گل و لای کنار جاده فرو میرود. کامیون قراضهای از بغل گوشم رد میشود و راننده علامت زشتی حوالهام میدهد. دوباره که سرعت میگیرد، میایستم تا کف کفشم را برانداز کنم. پس از سالیان بار اولی است کفش به پا دارم. گل و لای از سوراخی کهنه نفوذ کرده است. صبح روز دستگیریام خیال داشتم پیش پینهدوز بروم که آسمان روی سرم خراب شد.
بند ساک آدیداس را روی شانه جابهجا میکنم و از سرازیری تپه لنگلنگان راه میافتم. میدانم زندگی ارزش زیستن ندارد، اما شتاب دارم همهچیز را از همانجایی که متوقف شده است، دوباره از سربگیرم.
شیب تند جاده قدمهای ناتوانم را به دنبال خود میکشد. عادت راه رفتن از سرم افتاده است، اما از سرعتم نمیکاهم. بیهدف و بیمقصد، ولی با شتاب پیش میروم. به کجا؟ به دیدار کی؟ سوسوی چراغهای شهر در دوردست و بوی خاک بارانخورده زندگی سابقم را به خاطرم میآورد. چه نقشهها که در شبهای دراز بیخوابی نکشیدهام! شتابان خودم را به سرازیری جاده میسپارم تا هرچه زودتر از پای دیوارهای بلند قلعه دورم کند.
با صدای بوق ماشین از جا میپرم. از لب آسفالت کنار میکشم و پایم در گل و لای کنار جاده فرو میرود. کامیون قراضهای از بغل گوشم رد میشود و راننده علامت زشتی حوالهام میدهد. دوباره که سرعت میگیرد، میایستم تا کف کفشم را برانداز کنم. پس از سالیان بار اولی است کفش به پا دارم. گل و لای از سوراخی کهنه نفوذ کرده است. صبح روز دستگیریام خیال داشتم پیش پینهدوز بروم که آسمان روی سرم خراب شد.
بند ساک آدیداس را روی شانه جابهجا میکنم و از سرازیری تپه لنگلنگان راه میافتم. میدانم زندگی ارزش زیستن ندارد، اما شتاب دارم همهچیز را از همانجایی که متوقف شده است، دوباره از سربگیرم.
از متن کتاب
کتاب را از کتابفروشیهای فارسی زبان در اروپا و امریکا بخواهید و یا از طریق وب سایت نشر باران تهیه کنید.