گهوارهی دیو
«جسد یک حرف است، قاتل یک حرفِ دیگر. تازه آن جسد یک جایی تویِ همین دشت چال شده. قاتل هم همینجاست. اما بابات هم مثل مامانت. گذشتِشان بیش از حد است. خیلی بابیگری را جدی میگیرند. من اعتقادی به عفوِ زیادی ندارم. باعث هرج و مرج میشود.»
در «گهوارهی دیو»، تقلای شخصیت اصلیِ رمان، سهراب، با خاطراتش به افشای روایاتی منجر میشود که ذرهذره تصویر پدر مقتول او را زیر عدسی داستان واضح میکند: افسری بهایی در ارتش شاه که برخلاف معتقداتش، بر روی جمعیت مُتِعرِّضِ انقلابی آتش گشوده و در پیامدِ آن برای خودش، مرگ، برای خانوادهاش، شرم، و برای اقلیتش فاجعهای نامنتظر رقم میزند. نویسنده با در هم آمیختن سایهروشن خاطراتِ سهراب از زادگاهش در ایرانِ پیش از انقلاب با دلهرههایِ مهاجرت او، گذشتهای پیچیده و حالی معلّق بر صفحات رمان ترسیم میکند. ماجرای اصلی اما بر محورِ حوادث هولناکی بناشده که در آستانهی انقلاب برای همیشه زندگی سه نسل از خانوادهی سهراب را دگرگون کرده است. او که سالهاست مقیم امریکاست، بهعنوان پدری مجرد و محافظهکار همیشه کوشیده تا تاریخِ خونین و آغشته به بدنامی خانوادهاش را از تنها دخترش، کیمی، پوشیده نگه دارد. اما اینک در مواجهه با پافشاریِ کیمی و خواستگارش، مهرزاد، با تردید پوستهی سکوت سیسالهاش را میشکند و روایت خود را از پیشدرآمدِ کابوسوارِ خانهسوزان بهاییان شیراز به زبان میآورد.