«تاج» و «عمامه»

«تاج» و «عمامه»

  • 265 kr
    Enhetspris per 
Skatt ingår.


نویسنده: حیدری، بهرام
نوع جلد: شومیز
ناشر: 
نشر آرش, سوئد
تعداد صفحات: 617
تعداد جلد: 1
سال چاپ: 2011
سایز کتاب: رقعي
ویرایش: اول
مکان: استكهلم
وزن: 900 گرم

 

بهرام حیدری نویسنده و داستان‌نویس، اولین کتاب داستانی خود را در سال 1356منتشر کرده است. از این نویسنده 3 کتاب در ایران منتشر شده و نزدیک به بیست اثر داستانی از این نویسنده در تبعید منتشر شده است. تاج و عمامه آخرین کتاب منتشر شده این نویسنده است.
در پشت جلد این کتاب چنین آمده است:
... تاریکی طبقه‌طبقه روی سرمان خراب می شود... با زُل‌زدنِ یکساعته‌ای در این تاریکی، آنرا دیرینه و باستانی می‌یابم. این تاریکی در خونِ منست و این تاریکی را غریزۀ سربرداشته‌اَم به یادم می‌آوَرَد. این تاریکی را پدرانمان دیده‌اند و اجدادمان در آن غرقه بوده‌اند. دردِ ما همان دردِ صدسال پیش، همان دردِ پانصدسال پیش و همان دردِ هزارسال پیش و پیشتر است. دردِ ما تسلّطِ دیرپای نادانی، نادرستی، دروغ، چرک و ریخته‌شدنِ جریاناتِ پلید و پَلَشت و عُفونی به آب‌های شفّافِ وجودِ انسانی و وجوهِ انسانی بوده است.دردِ بزرگِ سرزمینِ ما دردِ دیانت ـ دردِ اسلام ـ بوده است. این همان دردیست که پس از اعراب سلسله‌های شاهان را نگهداشت؛ این سیاهی، هیکلِ آشنا و هیولاواریست که تاج را می‌داد تا آسمان را مقتدر بِدارَد و بعد، حالا، این همان سیاهیست که با زمینۀ مذهبیِ مردم، مردمی برپاخاسته در 1357، دست در دستِ «کاخی سفید» می‌گذارد تا تاج را بردارد و این‌بار خودِ آسمان را مستقیم‌تر، یعنی خفّت‌آورتر و مرگبارتر و نابودکننده‌تر، بر سرِ ایران و ایرانی فرو بیندازد. عمّامه‌ای سیاه را همچون بختکی با ابعادی کوهوار بر سینۀ ملّتی فرود می‌آوَرَد و دردهای قرونِ وسطائی و ادامۀ هجومِ اعراب را، بس ظلمانی‌تر و شوم‌تر و هولناک‌تر، به دردهای شاهنشاهی می‌افزاید و کُشنده‌ترین ضربات را برای نابودیِ شخصیّت و شعور و روحِ انسانی به کار می‌گیرد و در اجرای یک میثاق، ممکن می‌سازد که ویترین‌های مغازه‌های «اَجانب»، پُرتر و پُرنورتر شوند و اردوگاه های ضدّ ِانسانِ بین‌المللی آسوده‌تر و لب‌به‌خنده‌تر گردند. این همانست؛ همان سیاهیِ شناخته و آشنا که در طولِ نسل‌ها و نسل‌ها، خوبی و نور و زندگی را بلعیده و حالا، سیاه‌تر از همیشۀ تاریخ، دست‌اندرکار، در قفس‌هائی بیشمار، نمایندگانِ نور و خوبی را به‌ بند کشیده تا آنان را به مسلخ ببَرَد یا ذرّه ‌ذرّه بپوسانَد...
....................
بزرگیِ منصورِ حلّاج در آن نبود که پَی به عدمِ وجودِ خدا برد؛ مهم این بود که او به این درک رسید که انسان حاملِ نطفۀ بهترین صفات است و بزرگترین معنای هستی است و از همین‌رُو به بیانِ «اَنَاالحق» رسید؛ یعنی انسانِ واقعی را جانشینِ خدای خیالی ساخت.
«کوشیده‌اند تا از خدایشان جبّاری هولناک و بُلهوس و متلوّن بسازند. آنان به چنین خدائی نیازمندند تا اورا خدمتگزارِاغراض ِ‌خویش سازند» (مِلِیه، «اصلاحِ‌دینی»، وِیل و آریِل دورانت)
«از تاریخِ ادیان چه آموخته‌ایم؟ ـ آموخته‌ایم که ادیان در همه‌جا عدمِ رَواداری و آزادی‌کُشی را ترویج کرده،دشت‌ها را از اجسادِ مردم پوشانده و در کِشتزارها جویبارِ خون جاری کرده‌اند» (اِلوِسیوس، «عصرِ ولتر»، وِیل و آریِل دورانت)
«دین نیرنگی است برای تخدیرِ مردم به کمکِ تعصّب، به منظورِ بازداشتنِ آنان از مبارزه با مظالمی که دولت‌ها بر آنان تحمیل کرده‌اند و میلیون‌ها تن را به مردمی نامعقول و جفاکارانی بیرحم و سنگدل و مردمی تبهکار و متعصّب مبدّل ساخته» (اُلباک، همان)
«جهان روی نیکبختی نخواهد دید مگر هنگامی که اندیشۀ آفریدگار را از سر برانَد و مُلحد شود» (لامِتری، همان)
«دیدِرُ مصمّم شد که تا آخرین سلطان با رودۀ آخرین کشیش از دار آویخته نشده است، خود را مادّی بخوانَد» («لذّاتِ فلسفه»، وِیل دورانت)
«روزهائی فرا می‌رسند که آفتاب فقط به مردمِ آزادی می‌تابد که جز عقلِ خود اربابی نمی‌شناسند. دیگر جبّاران و غلامان و روحانیان و آلت‌اُلفعل‌های ابله یا ریاکارشان وجود نخواهند داشت مگر در صفحاتِ تاریخ و بر روی صحنۀ تئاتر» (همان)