سفری در سرخ
نویسنده: عقیلی، محمد
شابک: 91-88297-85-3
نوع جلد: سليفون
ناشر: نشر باران
تعداد صفحات: 144
تعداد جلد: 1
سال چاپ: 2004
سایز کتاب: رقعي
ویرایش: اول
مکان: استكهلم
وزن: 250
«سفری در سرخ» مجموعه ده داستان کوتاه است که حوادثش در جنوب شرجی و نارنجی، در جنوب گرم و زرد میگذرد اگرچه برخی از آنان ظاهرا در سرما و سپیدی یک سرزمین شمالی، در سوئد، روی میدهد. این سرما و سپیدی را رشته نوستالژی و خاطره به آن گرما و زردی دوردست در کرانه خلیج فارس میپیوندد. محمد عقیلی فیلمساز و ژورنالیست است. در سال 1325 در بندر عباس زاده شد و از سال 1986 ساکن سوئد است. خود را تبعیدی میداند و در یادداشت کوتاهی در آغاز داستانهایش مینویسد: «از گرم زرد آمدیم به سرد سفید و با تجربهای نو نه بر پوست و گوشتمان که در ذهن و فکرمان روبرو شدیم.» در همین تجربه نو است که ادبیات بازنگری که در بسیاری موارد به پشیمانی و افسوس در آمیخته است، جای ادبیات انقلابی را میگیرد. در ادبیات بازنگری، چشمها و دستها بر خلاف ادبیات انقلابی به دنبال ناکجاآبادهای دوردست نیستند، بلکه قلم رویدادهای کوچک و گاه ظاهرا بی اهمیت روزانه را که از عشق و عطر و رنگ و رنج سرشارند در چهارچوبهای کوچک قاب میگیرد و در گذشته پرهیاهو که پر از «برق سرخ عبور» بود، به دنبال لحظههای آرامش میگردد. این قابهای کوچک کنار هم مینشینند و گذشتهای را تصویر میکنند که در آن «آفتاب گرم میبارد.» در این گذشته، آفتاب جنوب مثل باران شمال میبارد. گذشتهای که در آن مردانش «خواهشی چهل ساله را چون کوله باری سنگین بر دوش» میکشیدند «در خیابان، در خانه، در زندان و همه جا باروی اخلاقی را سپری» میکردند تا «از هر شیرینی عطر و لطافت جسم» جلو گیرند. آن زمان به ماضی بعید پیوست و به جایش زمانی رسید که در آن بچهها را اعدام میکردند. «مثل همه بچه های دیگر. آنها که جوانی نکردند و هنوز بچه بودند که گلوله تن نازک و ظریف شان را پاره پاره کرد.» بحث. بحث. بحث. حتا «از دورترین سرد جهان» نیز صدای بحث و مجادله بلند است. بحثی در گذشته و درباره گذشته. در این گذشته، نسلی سر به دیوار میکوبید و سینهاش را آماج گلوله میکرد تا بدون هر دانش و برنامه و توان علمی و عملی پیچیدهترین مشکلات جامعه بشری را حل کند. مگر با از جان گذشتگی و خواندن دو تا کتاب میتوان فقر را برچید، مشکل بیکاری را حل کرد، برای همه مسکن ساخت و به همه نان داد؟ نه. فقط میتوان انقلاب کرد. «تو از انقلابی که در کتاب خواندهای، خونها، قتلها و پریشانیهایی که به دنبال داشته میگویی و هر خشونتی را با هر هدفی حتا بهروزی مردم رد میکنی. میگویی خشونت فقط میتواند خراب کند، با خشونت هیچ چیزی ساخته نمیشود و بدتر میشود وقتی که تعداد بیشتری از مردم در آن مشارکت داشته باشند. میگویم اینها را خواندهای. اینها جملاتیست که در کتاب آمده است. کسی آنها را نوشته است که همفکر توست و انقلاب زندگی راحت و آسودهاش را بر هم میزند. کسی که فقر و سیه روزی مردم مسئلهاش نیست... تو نبودی تا آن موج خشم را ببینی. دریایی بود که کف بر لب آورده بود و خود را چون دیواری [موجی] بلند و سهمگین به ساحل میکوبید. انقلاب بود. همان انقلابی که تو را میترساند و همان طور که میگفتی آتشی بود که همه جا و همه کس را میسوزاند. خشمی عمومی بود که خون جاری میکرد. خشمی کور که نمیدید. تو راست میگفتی که خشونت نمیتواند بسازد. خشونت فقط ویران میکند. ما خشمگین بودیم و ویران کردیم، سوزاندیم و کشتیم. ما ندانستیم که بدون مهر و بدون عاطفه کار جهان به سامان نمیشود. ما خشممان را پرچمی کردیم تا ظلم را سرنگون کنیم، اما خود عمله ظلم شدیم. مشتهای افراشته ما را پتکی کردند و بر فرق مان کوبیدند. ما شاید جوان بودیم. شاید باید کتابهای تو را میخواندیم تا میدانستیم که خشم پیکر خود ما را هم میسوزاند. ما نمیدانستیم. ما انقلاب را در کتابهایمان خوانده بودیم و در رؤیاهایمان دیده بودیم. ما در خشم خودمان سوزانده شدیم. ما در رؤیای فردای عادلانهمان زنده به گور شدیم. و من شکسته شدم در خودم.» در این گذشته جز فکر انقلاب چیزی در سر نبود: «میرقصی و میخواهی مرا هم برقصانی. من نمیرقصم. میدانی که من نمیرقصم. رقص برای من نیست. من اگر هم برقصم با صدای مسلسل میرقصم.» و امروز جز افسوس چیزی بر جای نمانده است: «چرا با تو نرقصیدم؟ چرا با تو نخندیدم؟ چرا با تو شادمانی نکردم؟» و در جایی که «دیگر صدا هم نمیماند» بازگشت را نیز دیگر فرصتی نیست. «دیر است. دیر است برای بازگشتن – اگر ممکن باشد- و ترمیم خرابیهایی که به دست خود ما در این زندگی محدود و کوچک و بی تناسب و ناعادلانه انجام شده. دیگر دیر است... خستهام. خسته از تمام کارهایی که کردهام. تمام سگ دو زدنها و تقلاهایی که بیشتر بی ثمر و بیهوده بودند و نه مرا و نه هیچ کس دیگری را به سرمنزلی نرساندند. من آواره این کشور و آن کشور و در نهایت اینجا شدم و دیگران که برایشان به قول خودم میجنگیدم همچنان در برزخ دردآلودشان گیر افتادهاند.» نکبت انقلاب نادانان گریبان زندگیهای مشترک و دوستیها را نیز میگیرد. زن با خودش فکر میکند مردش که حالا در تبعید میخواهد یک «کار فرهنگی بزرگ» انجام دهد «پیش از ازدواج با او حتما چنین رفتار و روشی داشته، حتما خشن و زورگو بوده، حتما به حقوق دیگران تجاوز میکرده. اینها چیزهایی نیست که در طول چند ماه یاد بگیریم... همه اینها را داشته اما توانسته بوده از او پنهان کند... او همان مرد هتاک بد دهن خودپسند است. همان مرد فریبکار نادرست دروغ که زنی چون او مهربان و همراه و بخشنده را به اسارت گرفته بود و چون گنجشکی کوچک در مشت میفشرد» دوستان نیز بر این عقیدهاند که «او لمپنی بیش نیست و جز با چسبیدن به دیگران و مکیدن خون آنها راهی برای ارتزاق ندارد... عمل فرهنگی از یک آدم فرهنگی و معتقد به نقش سالم ساز فرهنگ سر میزند نه کسی که تنها شعار فرهنگی میدهد و عملش از حیوانیت او نشان دارد» و دلشان میسوزد که او «جرئت و توان دریدن ماسک خود و دیده چهره واقعی خود را ندارد.» ماسکها اما همواره دریده میشوند. اگر برای بازگشت دیر است و یا اصولا بازگشت هرگز امکان ندارد، لیکن برای بازنگری هرگز دیر نیست. «سفری در سرخ» داستان بازنگریهاست. بازنگری در گذشته نه چندان دور در ایران و امروز جاری در تبعید. بازنگری جوانان دیروز و از پای درآمدگان امروز. بازنگری زنانی که با کشف دروغ از مهر به نفرت میرسند و مردانی که دنیای توهم شان را هنوز و هرگز پایانی نیست. بازنگری نیز به فضای آزاد و شهامت نیاز دارد. شاید از همین رو ادبیات بازنگری ابتدا در تبعید و در آغاز توسط زنان شکل گرفت که در خاطره نویسی زندان و آزادی پیشگام بودهاند. اینک مردان نیز در این بازنگری از خود و دنیای خود سخن میگویند. این بازنگری تنها به نیروهای انقلابی و چپ اختصاص ندارد. داستان «ناتنی» از مهدی خلجی نیز نمونه دیگری از این نوع ادبیات است که در آن یک طلبه سابق جهان خویش را در حوزهها و از قم به روی خواننده میگشاید که در یک کتابگزاری دیگر به آن خواهیم پرداخت. نوامبر 2004 برگرفته از: /www.alefbe.com/bookaghili.htm