شبان نیکو
نویسنده: شاهرخی ، مهستی
شابک: 91-88297-77-2
نوع جلد: شوميز
ناشر: نشر باران
تعداد صفحات: 124
تعداد جلد: 1
سال چاپ: 2003
سایز کتاب: رقعي
ویرایش: اول
مکان: استكهلم
وزن: 250
مجموعهء هفت داستان با نامهای/ شام آخر/ روزگار خجسته/ پلكان/ در حرم يار/ ياس ها/ خواب نوشين/ شبان نيكو.
از نویسنده پيش از اين رمان شالي به درازاي جادهء ابريشم توسط نشر باران منتشر شده است.
هي به "شبان نيكو" مجموعه داستان شهرنوش پارسي پور ــ كاليفرنيا مهستي شاهرخي در نخستين اثر خود، شالي به درازاي جاده ابريشم، بسيار زيبا مينويسد. حتي ميتوان گفت كه شگفت انگيز مينويسد، و خواننده را به همراه خود به دنيايي وهمي ميبرد. زن جوان مهاجري كه در كنار مهاجري از كشوري ديگر زندگي ميكند ميخواهد ريشه كند. ريشه كردن براي زن به معناي باردار شدن است. او باردار ميشود، اما زمانه اي است كه نميتوان ريشه كرد. زن بچه را بايد از ميان بردارد. داستان در اين تراژدي، در ميداني از تك گويي ميان مادر و جنين سير ميكند. خواندن اين كتاب را به همه ايرانيان علاقمند به ادبيات توصيه ميكنم. "شبان نيكو" اما از جنم ديگري ست و كسي كه شالي به درازاي جاده ابريشم را خوانده باشد، اندكي سرخورده ميشود. شخصيت هايي كه در اين كتاب سر و كله شان پيدا ميشود زناني هستند كه يكي پس از ديگري از مردي كه در برابر آنها قرار گرفته سر ميخورند (البته به استثناي داستان آخر: شبان نيكو). مردان اين داستانها وقيح، چشم دريده، مال مردم خور و بي حيا هستند. براي من عجيب بود كه اين همه مرد بي حيا همه با هم تصميم گرفته باشند در يك مجموعه داستان جمع شوند. در خواندن داستانهاي اين مجموعه ابدا دچار اين پندار نميشويم كه با زني فمينيست روبرو هستيم. فقط اين هست كه مردان اين مجموعه از نوع حقيري هستند، و من در اين سالهاي غربت بي اندازه نياز دارم درباره مرداني بخوانم كه بلند نظر و بلندپرواز هستند، چرا كه صدها تن آنها را ديده ام كه به دليل دفاع ساده اي از انديشه هاي سياسي خود به جوخه اعدام سپرده شده اند، و درست در همين جاست كه فكر ميكنم مهستي شاهرخي دچار اشتباه بدي شده است. البته او در هنگام تشريح شخصيت اين مردان وقيح اغلب به پيشينه ي آنها اشاره ميكند و در نتيجه روشن ميشود كه اين مردان اغلب از زمينه حقيري برخاسته اند. اما مشكل من با كتاب مهستي شاهرخي اين بود كه در دنيايي كه اين همه مرد بخشنده و درست در آن زندگي ميكنند چرا من بايد يكسره به شرح حال كساني بپردازم كه حقارت با تمام اجزاي وجودشان درهم آميخته است؟ "شام آخر" نخستين داستان اين مجموعه از فرهاد حرف ميزند. فرهاد هر بار كه به خانه راوي داستان ميآيد از همه چيز ايراد ميگيرد. از نحوه گذاشتن ماهي تابه روي اجاق گاز تا شيوه ي ظرف شستن. فرهاد آنقدر پست است كه هنگامي كه با زن داستان به يك ساندويچ فروشي ميرود فقط براي خودش ساندويچ ميگيرد و زمينه را طوري ميچيند كه زن همراه او جرأت نكند براي خودش ساندويچي سفارش دهد. هنگامي كه فرهاد دوباره به او تعارف ميكند كه زن چيزي بخورد، و او يك شيريني انتخاب ميكند قيافه فرهاد در هم ميرود. اين در حالي ست كه هرگاه به خانه زن ميرود پول زيادي روي دست او ميگذارد. فرهاد در روز تولد زن به او ميگويد: "برو از طرف من براي خودت يك نوار كنسرتوي ويولون بخر." بعد دو سال او را فراموش ميكند تا پس از اين زمان، دوباره با همان هيبت ترسناكش به زندگي زن بازگشت كند و هر لقمه او را بشمارد و خودش هر چه را كه زن پخته با ايراد گرفتن اما با ولع بخورد. در "روزگار خجسته" حامد زن را به خانه دعوت ميكند. از او ميخواهد كه سر راه ميوه، يك پاكت سيگار، يك بطر ودكاي موسكا وسكايا و كرم كارامل براي دسر بخرد. اما يادش نرود كه ناهار بخورد، چون او چيزي براي خوردن در خانه ندارد. بعد دوباره سفارش ميدهد كه نون و پنير و دو تا استيك هم بخرد و قول ميدهد كه پولش را يك جا بدهد. اين كه زن پول ندارد مهم نيست، ميتواند چك بكشد. هنگامي كه زن به خانه ميرسد همه چيز درهم آشفته و شلوغ است. او زمان درازي را صرف نظافت خانه ميكند و اين در حالي ست كه مرد چندين بار او را به نام زن هاي ديگر صدا ميزند و بعد براي شستن لباس هايش ميرود... به هر حال بعد از يك رابطه تند جنسي مرد از او ميخواهد كه خانه را ترك كند چون دوستان فرانسوي اش مي آيند و آنجلا نيز با آنهاست، كه حسود است، كه نبايد زن را آنجا ببيند. پول آنچه را هم كه دستور خريدشان را داده نميدهد و زن را پي نخود سياه ميفرستد. در داستان «پلكان» زني خود را با يك روسپي كه دائم او را در خيابان ديده است هم هويت ميكند مشكلات روسپي و زن درهم مي آميزد و تركيبي را درست ميكند كه كم و بيش زندگي تمام زنان است. «در حرم يار» مهندس انوشيروان والامرام سهامدار شركت ساختماني كوچكي ست كه آزاده در آنجا كار ميكند. او آزاده را از طريق سيستمي هدايت ميكند. مردان در غربت، و بيشتر از گروهي كه معروف به طاغوتي هستند در آنجا رفت و آمد ميكنند. هر كدامشان تز و نظريه اي ارائه ميدهند، كلمات فرانسه را اشتباه تلفظ ميكنند. يكيشان نام خود را به آريايي تبديل كرده و لاف در غربت ميزند. مهندس گاهي او را به رستوران ميبرد و همانند دو قهرمان داستان هاي نخست اين مجموعه مرد خسيسي ست و هميشه طوري ترتيب ميدهد كه غذاي اصلي خورده نشود و در حدود پيش غذا صرف شام به پايان برسد. هدايايي كه مهندس به آزاده ميدهد همه حقير و كوچك هستند. كاسه شكسته اي از اين دست است. او يك چارپايه لق هم براي آزاده هديه مي آورد، همچنين انبوهي از روزنامه هاي كهنه و كاغذهايي كه بروشور نمايشگاه ها هستند و آزاده با متانت همه اين هدايا را ميپذيرد. مهندس هرگز در زمان هايي كه آزاده كاري دارد حاضر نيست، اما در عوض هميشه آماده دادن فراميني ست كه آزاده براي دوستانش انجام دهد. مهندس در عين حال لباس هاي كهنه اش را براي آزاده به عنوان هديه مي آورد. مهندس در مجامع خود را از آزاده پنهان ميكند و هنگامي كه آزاده را براي شام به خانه دعوت ميكند قورمه سبزي چند روز مانده را به خورد او ميدهد و شرح ميدهد كه اين مانده غذاي جشن عروسي دخترش است... عاقبت مهندس جان به جان آفرين تسليم ميكند و آزاده موفق ميشود خود را از زير بار هيبت سنگين او بيرون بكشد. «ياس ها» داستان ظريفي ست. زني ميكوشد در داستاني مردي قهرمان را خلق كند تا بتواند به مانند يك مرد حقيقي با زن عشق بورزد و او را دوست بدارد. زوج عاشق كه ساكن ايران هستند بايد در جايي به ديدار يكديگر بروند. قرار بر اين ميگذارند كه به سينما بروند. اما خوب البته مردان و زنان در ايران در دو جاي مختلف مينشينند. از خير سينما ميگذرند. به سوپري ميروند تا ظاهرا خريد بكنند... در حالي كه اين داستان در ذهن زن خلق ميشود مردي به او زنگ ميزند كه هم نام قهرمان داستان اوست، كه ناگهان تلفن قطع ميشود، چرا كه تلفنچي اداره تلفن ها را كنترل ميكند و به رئيس خبر داده است. در اين ميان روشن ميشود دختري كه درباره او داستان شكل ميگرفته به راستي عاشق مردي به نام امير بوده است، كه مرد مرده است... در «خواب نوشين» مردي كه سالها در جستجوي عشق دوران كودكي خود بوده به ديدار او ميرود. آن دو با يكديگر صبحانه ميخورند و گفتگو ميكنند. هر يك از آن دو زندگي براي خود درست كرده اند و از زوج خود جدا شده اند. اينك مرد بي صبرانه در جستجوي آن است كه عشق دوران كودكي را از آن خود كند. كه البته داستان با يورش وحشيانه مرد به زن به پايان ميرسد. اين داستان شايد بهترين داستان اين مجموعه باشد. در "شبان نيكو" برعكس سه داستان آغازين كتاب، مرد بخشنده و مهربان است. زن را با ظرافت و مهرباني با خود اهلي ميكند. "غذا ميپزد"، حرف ميزند، نقاش است و "آبي" را ميشناسد. آن دو به سوي رابطه اي ميروند. مجموعه شبان نيكو در مقايسه با شالي به درازاي جاده ابريشم به اندازه يك سال نوري فاصله انديشه دارد. البته اين ابدا به اين معنا نيست كه اين مجموعه بد است. برعكس، مجموعه اي ست با داستانهاي خوب. منتهي ابدا قابل مقايسه با كتاب نخست اين نويسنده نيست. من منتظر كارهاي بهتري از اين نويسنده هستم. برگرفته از: شهروند، شماره 951، 15 دی 1383/ 4 ژانویه 2005