زنان فراموش شده
زنان فراموش شده، قصه زندانیان بند نسوان
مریم حسینخواه
نشر آسو کانادا1397
روایتی از زندگی ۱۴ زندانی در بند عمومی زنان زندان اوین. روایتی که به گفته نویسنده «گاه گزارشی مستند از زندگی این زنان است، گاه قصههایی که در بستری از به هم آمیختن خیال و واقعیت و با کنار هم چیدن تکههای زندگی چندین زن زندانی نوشته شده است.»
حسینخواه به نمونههای غریب و دردناکی اشاره میکند: داستان زنی که میخواستند دختر یازده سالهاش را در زندان به زور شوهر بدهند و این دختر با قرص برنج خودکشی کرد. قصه دختری که پدرش به او تجاوز کرده بود و دختر در زندان محکوم به اعدام شده بود. قصه زنی که زن دیگری عاشق او شده بود و از او میخواست که تغییر جنسیت دهد تا باهم ازدواج کنند. زنی که با آرزوی از سر گرفتن زندگیای تازه آزاد شد ولی در زندان سرطان گرفته بود و طعم آزادی را تنها برای مدت بسیار کوتاهی چشید..
این مجموعه، روایتی از زندگی زنان زندانی عادی و غیرسیاسی است که جز صفحهی حوادث روزنامهها، کمتر جایی ردی از آنها دیده میشود. زندگی زنانی که وقتی برای ۴۵ روز در بند عمومی زندان اوین حبس بودم، کنارشان زندگی کردم، قصههایشان را شنیدم و قول دادم که از زندگیشان پشت دیوارهای بلند زندان و آنچه بیرون از زندان بر آنها گذشته، بنویسم. از آنهایی که به اتهام قتل دستگیر شده بودند و هرچهارشنبه، چوبهی دارشان را انتظار میکشیدند تا آنهایی که به اتهام سرقت و کلاهبرداری و «فحشا» در زندان بودند و بیرون از زندان هیچکس منتظرشان نبود.
از همان اولین روزهای پس از آزادی، ماجرای زندگی هرکدامشان را بارها و بارها نوشتم و خط زدم و دوباره از اول شروع کردم. هرچه مینوشتم، نمیتوانستم تمام آنچه را در زندان و زندگی با زندانیان زن تجربه کرده بودند، به تصویر بکشم، اما قول داده بودم. قول داده بودم و هربار که یکیشان بالای چوبهی دار میرفت، خودکشی میکرد، یا از سرطانی که در زندان به جانش افتاده بود، میمُرد، قولم بیشتر از همیشه روی شانههایم سنگینی میکرد.
باید مینوشتمشان و سرانجام وقتی دیدم که توان نوشتن گزارشی از «زندگی»شان را بهعنوان یک روزنامهنگار ندارم، چشمهایم را بستم و فکر کردم همه زندگیهایی که این زنها در دوسوی دیوارهای بلند زندان پشتسرگذاشتهاند، فقط یک قصه بوده و همان قصهها را نوشتم.