عادل‌آباد رنج ماندگار

عادل‌آباد رنج ماندگار

  • 125 kr
    Enhetspris per 
Skatt ingår.


نویسنده: جهانگیر اسماعیل پور

شابک: 978-91-85463-39-8
نوع جلد: جلد سخت
ناشر: نشر باران
تعداد صفحات: 149
سال چاپ: 2010
سایز کتاب: رقعي
ویرایش: اول
وزن: 287

کتاب خاطرات زندان «عادل‌آباد رنج ماندگار»، درباره‌ی وضعیت زندانیان سیاسی دهه‌ی ۶۰ در زندان عادل آباد شیراز، به قلم جهانگیر اسماعیل‌پور توسط نشر باران در سوئد با نقاشی اکرم ابویی روی جلد کتاب منتشر شده است.
جهانگیر اسماعیل‌پور،
۵۱ ساله و ساکن هلند است. او از سال ۱۳۵۶ همکاری خود با سازمان چریک‌های فدایی خلق را آغاز می‌کند و پس از انقلاب، چندبار به دلیل فعالیت سیاسی بازداشت می‌شود تا این که آخرین‌بار در سال ۱۳۶۱ دستگیر می‌شود و تا اواخر سال ۱۳۶۷ در اسارت زندان‌های حکومت اسلامی می‌ماند.
اسماعیل‌پور سال
۱۹۹۶ به‌شکل غیر قانونی از ایران خارج می‌شود و در حال حاضر در هلند زندگی می‌کند.هدف او از نگارش خاطراتش این بوده که اطلاعاتی از زندان دیگری که مربوط به زندان تهران یا مرکز نیست به مخاطب کتاب خود بدهد. به عقیده‌ی او زندان تاریکخانهای است که هرکدام از این اطلاعات، پرتو نوری است که بر آن می‌تابد؛ تا زمانی که تمام زوایای این اتاق روشن نشود، ما نمیتوانیم با قطعیت بگویم که چه درست است و چه غلط و پرسشها و تردیدها مربوط به چه و کجا هستند.
اسماعیل پور بخشی از کتاب را برایمان اینطور بازگو می کند: «غروب زمستان سال شصت و یک، در میان عابران خسته و غریبه، در خیابان به‏‏دام افتادم. چشم‏بند را که به چشمانم زدند، به تاریک‏خانه پا نهادم. می‏دانستم در همه‏ی امیدها به‏رویم بسته شده است. به قعر چاهی پرتاب شده بودم. در راهرو، کنار دیوار ایستاده بودم. صدای ناله‏های دختران و پسران جوان را می‏شنیدم که از قعر زیرزمین بیرون می‏آمد و به دیواره‏های تودرتوی بازداشتگاه فرو می‏نشست و پژواک کر کننده‏ی آن گوش‏ام را پر می‏کرد. از خودم می‏پرسیدم، آیا من هم در چنین لحظاتی فریاد خواهم کشید؟ و هزاران سؤال دیگر که هیچ جوابی برای آن نداشتم. تنها به خودم امیدواری می‏دادم که من به زیرزمین برده نخواهم شد. »
در صفحه
۳۱ و ۳۲ کتاب آمده است: « نیمه‌های شب صدای گریه‌های بی‌امان یک زندانی از حمام بند به گوش می‌رسید. او یک زندانی محکوم به مرگ بود که برای گریز از مرگ چاره‌ای به جز دعا و گریستن پیدا نکرده بود. جمله‌ای از یک دعا را مدام تکرار می‌کرد: «ظلمت نفسی». از ناله‌های حزن‌انگیز او، هم احساس ترحم می‌کردی و هم حس تنفر. شنیدن این ناله‌ها باعث شده بود که عده‌ای نسبت به آینده نامعلوم خویش بدبین‌تر شوند. نمی‌دانم چگونه می‌توانست هر روز و هر شب گریه کند؟ او در انتظار معجزه‌ای بود. کاش کسی به او خبر می‌داد که معجزه رخ داده و او از مرگ رسته است. می‌خواستم چهره‌ی دیگری از او ببینم. دیدار میرعماد دادستان وقت از بند، و گفت‌وگو با او تمام درهای امید را به روی این زندانی بست. گویا دادستان به او گفته بود: قربانی نفس خویش شدی. دعا کن شاید در آن جهان بخشیده شوی. او را بردند و اعدامش کردند. پاییز سال ١٣۶٢ بود. در آن سال‌های اوایل دهه‌ی ۶٠ در زندان بازداشتگاه نادر نبود این اتفاق، که صبح از خواب پریشان و پر کابوس شبانه چشم باز کنی و متوجه شوی که هم‌سلولی‌ات، که تا دیروز در کنار تو بود، دیگر نیست. او را برده بودند و تو خبر اعدامش را چند هفته و یا چند ماه بعد می‌شنیدی.هرچند زندانی به لبه‌ی پرتگاه مرگ نزدیک‌تر می‌شد پرسش‌ها و تردیدها بیشتر می‌شد. آن روزها بلندی جهان به کوتاهی عمر آدمی بود.»
جهانگیر اسماعیل‌پور، در بخش دیگری از کتاب پیرامون اعدام‌های تابستان سال
۱۳۶۷ نوشته است: «احساس من به مرگ در آن لحظات چیزی جز انفعال نبود. نه از سر شجاعت پذیرایش بودم و نه از تقابل با آن هراسناک بودم. فکر می‌کردم مرگ از چنان ابهت و قدرتی برخوردار است که نه گریز و نه پذیرفتن آن، مرا قادر نخواهد ساخت تا بر آن غلبه کنم. من مقهور عظمت خود مرگ شده بودم و نه شرایطی که در آن قرار داشتم...»
اسماعیل پور بخشی از کتاب را برایمان اینطور بازگو می کند: «غروب زمستان سال شصت و یک، در میان عابران خسته و غریبه، در خیابان به‏‏دام افتادم. چشم‏بند را که به چشمانم زدند، به تاریک‏خانه پا نهادم. می‏دانستم در همه‏ی امیدها به‏رویم بسته شده است. به قعر چاهی پرتاب شده بودم. در راهرو، کنار دیوار ایستاده بودم. صدای ناله‏های دختران و پسران جوان را می‏شنیدم که از قعر زیرزمین بیرون می‏آمد و به دیواره‏های تودرتوی بازداشتگاه فرو می‏نشست و پژواک کر کننده‏ی آن گوش‏ام را پر می‏کرد. از خودم می‏پرسیدم، آیا من هم در چنین لحظاتی فریاد خواهم کشید؟ و هزاران سؤال دیگر که هیچ جوابی برای آن نداشتم. تنها به خودم امیدواری می‏دادم که من به زیرزمین برده نخواهم شد. »
جهانگیر اسماعیل پور که به تازگی در بیست و دومین سالگرد کشته‌شدگان سال شصت و هفت به میزبانی کانون ره‌آورد در شهر آخن برگزار شد، به عنوان سخنران شرکت داشته یکی از ویژگی های کتاب خود را پرداختن به وضعیت زندان در شهرستان ها در دهه شصت می داند.
کتاب «عادل‌آباد رنج ماندگار»، در
۱۴۹ صفحه طراحی و تدوین شده است.