فصلهای دلتنگی میترا
فصلهای دلتنگی میترا
سعیده محمدی
نشر باران، سوئد
چاپ اول 2018
عکس جلد: بافه جافری
کامشاد چهار صبح از خواب پرید و وقتی که میترا را در کنار خود ندید از تختخواب پایین آمد و او را کنار پنجره ی آشپزخانه یافت. دیدگان خسته اش را از پنجره به بیرون دوخته بود. لامپ پایهدار داخل حیاط همراه با چراغانی ایام کریسمس روشنایی محوطه را دو چندان کرده بود. نگاهش به آخرین سیب های خشک شده ی درخت روبهروی پنجره ی آشپزخانه خیره مانده بود؛ به تک سیب های قرمز پاییزی که دستشان به آن ها نرسیده بود تا از شاخه جدایشان کنند. دو سیب خشک شده، چنان از سرما به هم فشرده شده بودند که گویی از مرگ خود می ترسیدند. مقاومت شان برای جلوگیری از جدایی، افتادن روی زمین و له شدن در زیر پاها شگفتانگیز بود. میترا به این می اندیشید که بههر حال با وزش هر روزه این باد سوزان، خواه ناخواه آن ها ازهم جدا خواهند شد.
کامشاد جلو آمد و از پشت آرام دستانش را دور کمرش حلقه کرد و او را سفت به خود چسباند و گردنش را چندبار بوسید. میترا چون مجسمه ای سرد و بی روح هیچ واکنشی از خود نشان نداد. کامشاد او را به طرف خود برگرداند و با صدایی آرام پرسید: «نتونستی بخوابی؟»